به قلم عاطفه دستخوش عضو کانون بصیرت بسیج دانشجویی استان بوشهرژ
دانشجوی دانشگاه علمی کاربردی خرد
شلوارهای بلند با دمپاهای گشاد و با رنگهای موقر (باوقار)، لباسهای بلند با رنگهایی که با شخصیت یک مرد سازگاری کامل داشت، در بچه مذهبیهایشان این لباسها روی شلوار قرار میگرفت. نشان مرد بودنشان ریش و سبیلهایی بود که روی صورتهایشان خودنمایی میکرد، زیرا میدانستند یکی از زیباییهایی که خداوند در ظاهرشان قرار داده، محاسنشان است، پس محاسن را خیلی مرتب پیرایش میکردند تا هر چه تمامتر مرد بودنشان را به خود و خدایشان نشان دهند.
در عدهای از ریش خبری نبود، تنها سبیل داشتند، آنها همان سبیل را نشان مردبودن خود میدانستند. به طوری که در دوره خودشان به زبان کوچه و بازاری زمانی که مردی میخواست قصم بخورد، میگفت: ((به تار سبیلم قسم)) یا برای امری مهم تارهای سبیل خود را گرو میگذاشتند، زمانی که کسی چنین قسمی میخورد دیگر حرفش را عوض نمیکرد، زیرا این سبیل از مرد بودن و مردانگی او خبر میداد، آن را قسم خورده بود و اگر زیر حرفش میزد، مردانگی و جوانمردی خود را زیر سؤال برده بود، طرز فکر همه اینگونه بود، پس به او اعتماد میکردند، در این عده برای زیبایی بیشتر لباسها معمولا در زیر شلوار قرار میگرفت و پشت موها کمی بلندتر از حالت عادی بود، دانشجویان مرد در ابتدای انقلاب اینگونه بودند.
در دانشجویان زن همان دوره عدهای از زنان، آنان که مانتویی بودند برای جلب توجه کمتر با مانتوهای بلند، گشاد، ساده و با رنگی تیره در محیط دانشگاهها حاضر میشدند، روسریها را چنان محکم میبستند که تا نیمههای ابرو را میپوشاند، آنها که به چادر اعتقاد داشتند با چادرهایشان وارد این محیط میشدند. چادری که آن را نشانه وقار و متانت خود میدانستند، الگوی خود را بزرگترین بانوی اسلام قرار داده بودند و میدانستند که زیباترین ارزش زن حجاب او است. پس چادرها را جوری بر سر میانداختند که این ارزش را به دیگران نیز یادآوری کنند. روسریهایشان تیره بود، اما در آنها چادر، نقش پوشاننده چهرههایشان را بازی میکرد. مانتوهای آنان تیره بود و این را تنها از روی آستینهای آنها که گاهی از زیر چادر بیرون میآمد تشخیص میدادید، به جهت اینکه دستهایشان نیز باعث جلب توجه نشود از جواهرات و زیورآلاتشان استفاده نمیکردند یا در صورت استفاده آنها را به وسیله ساق دستهایی آن هم با رنگ تیره مستور میکردند.
هر کدام از این دانشجویان با ظاهرهای متفاوت اما ساده وارد دانشگاه ها میشدند، هدف همه از ورود به دانشگاه آموختن علم و مفید بودن برای کشور خود بود، زیرا در آن زمان، ورود به این مکان مانند گذشتن از پل صراط بود پس برای به دست آوردن آن هدف، از هیچ کوششی دریغ نمیکردند. هیچکس به وسیله پوشش خود باعث جلب توجه دیگری نمیشد، جلب توجهها تنها به وسیله ممتاز بودن در دانشگاه بود.
همه زمانی که فارغالتحصیل میشدند مغز متفکرهایی بودند چون صرفا به قصد گرفتن مدرک به دانشگاه نرفته بودند.
اما در دورهی خودمان! حقیقتا این را نمیدانم چگونه باید نوشت، قلمم از نوشتن آن سر باز میزند، قلمی که از مرد بودن مردان و زن بودن بانوان آن دوره با این افتخار نوشت، اکنون نمیتواند چنین موضوعی را با دستهای خود روی کاغذ پیاده کند! مات و مبهوت مانده و نمیتواند این دو دسته را از هم تفکیک کند، زیرا اکثر دختران و پسران ما مدتی است که جایگاه خود را به دیگری قرض دادهاند، از حق نگذریم انصافا چه امانت داران خوبی هم هستند، اکنون دیگر هدف همه از ورود به دانشگاهها جلب کردن توجه دیگران است! دیگر دانشگاه، دانشگاه نیست، نمایشگاه است و دانشجویان دانشگاه تبدیل شدهاند به مانکنهای این نمایشگاه زمانی که وارد این مکان میشوی با خود میگوییم نکند اینجا دیشب باران باریده و اکنون اینها رنگین کمانانی هستند که بعد از آن باران بیرون آمدهاند. شاید آدرس را اشتباه آمدهام، آخر این مکان هیچ شباهتی به دانشگاه ندارد.
در پسرها شلوارهایی کوتاه و لباسهایی چسبان و پاره پاره، جهت عرض اندام! شلوارهایی کوتاه که اصلا جایی برای بالا کشیدن ندارند، پس بیخیال میشوند و خیلی راحت و به هر نحوی که خواستند در یک کلاس مختلط مینشینند، باید ببخشید اما دیگر قلمم تاب ندارد از این بیشتر بنویسد.
کسی نیست به آنها بگوید اگر شلوارتان اینگونه است حداقل لباسهای بلندتری بر تن کنید.
چقدر ناعادلانه قضاوت کردیم؛ شاید این جماعت (اعم از دختران و پسران) وضع مالی خوبی ندارند که بروند و چند سانت اضافه تر پارچه یا یک سایز بزرگتر لباس و شلوار بخرند، بضاعتشان تنها در همین حد است!!!
موها را بسته و ناخنهای خود را بلند کرده و حسابی به آن رسیدهاند. دیگر از آن محاسن که نشانی از مرد بودنشان بود اثری نمانده نه تنها از محاسن بلکه دیگر از آن ابروهای مردانه هم خبری نیست! ریشها در بعضی هایشان همانند زمینهای کشاورزی شده که تازه شخم خورده باشد !
باید به آنها گفت موضع خود را تعیین کنید، شما واقعا مرد هستید!؟
گروههایی که آنها نیز جایگاه خود را اشتباه انتخاب کردهاند، خدا میداند به نیت ورود به دانشگاه خانه را ترک کردهاند یا به قصد رفتن به مجلس عروسی، مانتوهایی که بهتر است آنها را بلوز بنامیم؛ کوتاه، چسبان، با رنگهای زننده که انسان کور را هم شفا میدهد، مقنعهها به برکت وجود گیرموهایی که بزرگتر از سرهایشان است روی سرهایشان مانده، موها را چنان آرایش کردهاند که واقعا حیف است روی آن مقنعه گذاشت، پس اجازه آن هم از طرف خودشان صادر میشود؛ بیرون باشد!!! شلوارهایی به شدت تنگ که انسان عاقل روی نگاه کردن به آنان را ندارد؛ ناخنها، هر روز یک مدل و یک رنگ به خود گرفته و دستها به نمایشگاه بدلیجات تبدیل شده، دیگر نه تنها ساق دستهایی نیست بلکه آستینهایی هم وجود ندارد که برای آن از ساق دست استفاده شود! راه رفتنها، حرف زدنها، پوششها، همه و همه تنها جهت خودنمایی کردن است!!! زمانی هم که جنس مخالف به آنها عنایتی کند و نظری اندازد و جملهای هم نثارشان کند، بهشان برمیخورد.
خدای من اینها دیگر چه موجوداتی هستند؟ دانشجو یا مجسمههای متحرک؟ در این نمایشگاه هر نمونه مجسمهای برای فروش وجود دارد.
دیگر نه در مردان، آن غیرت و مردانگی وجود دارد و نه در زنان، آن حیا و عفت زنانه! دیگر از آن دانشجویانی که برای کسب علم و خدمت به خلق وارد دانشگاهها میشدند عدهای بیشتر باقی نمانده، یادمان باشد آنها را جز اشیاء قیمتی و نایاب در موزهها نگهداری کنیم، حیف است تمام بشوند!!!
بقیه تنها جهت گرفتن مدرک، قاب کردن روی دیوار و ارائه دادن آن به دیگران و استفادههای شخصی به دانشگاه میآیند و زمانی که فارغ التحصیل میشوند با زمانی که هنوز وارد دانشگاه نشده بودند از نظر کسب کردن علم تفاوتی ندارند!
به امید آنکه همهی انسانها ارزش خود را بدانند و در مدار جایگاه خود قرار گیرند.